سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن چه از زندگی فهمیدم
تا قبل از انتقالم به یه دنیای دیگه می خوام تجربه هام و خاطراتم رو تو زندگی انتقال بدم 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

چند روزی میشه فکرم درگیر این شده که چقدر به خدا اعتماد داریم خیلی بهش فکر کردم همش به این فکر میرسیدم که مگه میشه به خدا اعتماد نداشت! بعد میدیدم چرا انگار به خدا تو بیشتر مسائل روزره اعتماد نداریم. چرا؟ نمیدونم. به این فکر میکردم چرا این اتفاق بارای ما افتاده واقعا چرا این طوری شده رفتار ما آدما یادم میاد وقت تحصیل هر وقت بهترین نمره رو میگرفتیم میگفتیم کار خودمونه ولی وای به اون روز که نمره ما کم میشد اون وقت بود که معلم و کتاب و مدرسه و مادر و پدر و خلاصه کل دنیا حتی خدا رو به خاطرش مقصر می دونستیم. ولی ما کی این طرز فکر کردن رو یاد گرفتیم و چرا با اینکه میدونیم اشتباه هست این طرز تفکر ولی همچنان بهش ادامه میدیم . اینقدر تو این چند وقت اخیر وقتی به رفتار مدمان اطرافم دقت میکنم میبینم اونا خدا رو فراموش نکردن ولی اعتمادشون رو به خدا از دست دادن و به خاطر همین موضوع فکر میکنند باید تنهایی به راحشون ادامه بدن در صورتی که خدا همچنان کنارشونه و بی منت کمکشون میکنه حتی اگه اونا بهش اعتماد نداشته باشن و وقتی کاری رو درست انجام میدن و سودی میکنند بگن کار خودمون بوده. سعی کنیم به خدا اعتماد کنیم البته چه اعتماد کنیم جه نکنیم خدا کارشو میکنه فقط این وسط ما خودمونو اذیت میکنیم. در ادامه چند تا از داستانهای اعتماد به خدا رو براتون میزارم باشد که همه به راه خدا باشیم و دوباره بهش اعتماد کنیم.

به او اعتماد کن
مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،هیچ گاه شاد نبود.
او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:
ارباب ، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟
او پاسخ داد: بله
خدمتکار پرسید: ... آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟
ارباب دوباره پاسخ داد: بله
خدمتکار گفت:
پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا ادره کند؟
به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند
به او اعتماد کن ، وقتی که نیرویت کم است
به او اعتماد کن ، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی ، اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود

 

 

به شستشو نیاز داری؟

دختر کوچکی با مادرش در وال مارت مشغول خرید بودند.

دخترک حدوداً شش ساله بود.

موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد

در بیرون باران بسختی می بارید. از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد و آنقدر شدید بود

که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد. ما همگی در آنجا ایستاده بودیم.

همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم

ما منتظر شدیم، بعضی ها با حوصله، و سایرین دلخور، زیرا طبیعت برنامه کاری آنها را به هم زده بود

باران همیشه مرا سحر می کند. من در صدای باران گم شدم.

باران بهشتی گرد و غبار را از دنیا می زدود و پاک می کرد.

خاطرات بارش، و چلپ چلپ کردن بیخیال در باران در دوران کودکی به اندرون

من سرریز شد و به تکرار آن حاطرات خوشامد گفتم

صدای کم سن و سال و شیرین دخترک آن حالت افسون زدگی که ما را در بر گرفته بود

در هم شکست. گفت: مامان، بیا زیر بارون بدویم

مادر گفت: چه؟

دخترک تکرار کرد: بیا زیر بارون بدویم

مادر جواب داد

نه عزیزم. ما صبر می کنیم تا بارون آهسته بشه

دختربچه لحظه ای صبر کرد و تکرار کنان گفت: مامان، بیا از زیر بارون رد بشیم

مادر گفت: اگر برویم خیس خواهیم شد

دخترک درحالیکه آستین مادرش را می کشید گفت

این اون چیزی نیست که امروز صبح می گفتی

امروز صبح؟ من کی گفتم که اگر زیر بارون بدویم خیس نمیشیم؟

یادت نمیاد؟ وقتی داشتی با پدر در مورد سرطانش حرف می زدی.

تو گفتی، اگر خدا می تونه ما رو از این مخمصه نجات بده، پس در هر حالت دیگه ای هم ما رو نجات خواهد داد

تمامی حاضرین سکوتی مرگبار اختیار کردند.

قسم می خورم که غیر از صدای باران چیزی شنیده نمیشد.

همه در سکوت ایستاده بودند. هیچکس آنجا را ترک نکرد.

مادر لحظاتی درنگ کرد و به تفکر پرداخت. باید چه بگوید؟

ممکن بود یک نفر او را بخاطر احمق بودن مسخره کند و بعضی ها ممکن بود به آنچه او گفته بود بی تفاوت بمانند.

اما این لحظه ای تثبیت کننده در زندگی این دختر بچه بود.

لحظه ای که باوری سالم می توانست به ایمانی محکم تبدیل شود

مادر گفت: عزیزم، تو کاملاً درست می گوئی. بیا زیر باران بدویم.

اگر خداوند اجازه بده که ما خیس بشویم، خب، فقط به یک شستشو احتیاج خواهیم داشت

و سپس آن دو دویدند.

ما همه ایستادیم و درحالیکه آنها از کنار اتومبیلها می گذشتند تا به ماشین خود برسند

و از روی جوی های آب می پریدند نظاره می کردیم. آنها خیس شدند

آن دو مانند بچه ها جیغ می زدند و می خندیدند و بطرف اتومبیل خود می رفتند.

و بله، منم همین کار رو کردم. خیس شدم. باید لباسهام رو می شستم

شرایط یا مردم می توانند آنچه به شما تعلق دارد را از شما بگیرند،

می توانند پول شما، و سلامتی شما را از شما بدزدند.

اما هیچکس قادر نیست خاطرات طلائی شما را بدزدد.

پس، فراموش نکنید که وقت بگذارید و از این فرصت های هر روزه خاطراتی شیرین بسازید.

برای هر چیزی زمانی هست و برای هر منظوری هم زمانی معین شده است

امیدوارم شما هنوز هم وقت برای دویدن زیر باران داشته باشید

می گویند برای یافتن یک شخص بخصوص فقط یک دقیقه، و برای یافتن ارزش او یک ساعت،

و برای دوست داشتن آنها یک روز، و برای فراموش کردن آنها تمامی عمر لازم است

این یک پیام کوتاه است تا به آنها بگویی که هرگز فراموش شان نخواهی کرد

از زمانی که زنده هستی بهره ببر

با دوستانت در تماس باش. شما هرگز نمی دونین کی به هم محتاج میشین

و فراموش نکن که زیر باران بدوی

 

 


[ دوشنبه 92/2/9 ] [ 5:39 عصر ] [ یک قلب خسته ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره خودم

هیچوقت قلبم آروم نشده
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 44584